بارونی(فاطمه)
شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۱، 7:24 PM
سختـــی و تنهایــــی را وقتی فهمیدم کــه دیدم مترســک به کلاغ میگـــه :
نــــوکم بزن ولی تنـــــهام نــــزار
بارونی(فاطمه)
شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۱، 7:24 PM
پاهـایم را که درون آب مـی زنـم....
ماهــی ها جـمع می شـوند....!
شایـدآنها هـم فهمیـده اند عمری طعـمه ی روزگـار بوده ام...
بارونی(فاطمه)
شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۱، 7:24 PM
تنها زماني كه احساس كردم خيلي خوشبختم لحظه اي بود كه هيچ كسي صداي فرياد هام رو نميشنيد........
منم تا تونستم فرياد زدم!!
بارونی(فاطمه)
شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۱، 7:23 PM
این روز ها در خودم به دنبال کلیک راست میگردم،
تا از خودم copy بگیرم و کنار خودم paste کنم ...
شاید از این تنهایی خلاص شوم ...!

بارونی(فاطمه)
شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۱، 7:23 PM
همه چیز را می توان حاشا کرد،
جز عطری که او بر زندگیت جا گذاشته است...
