بارونی(فاطمه)
جمعه ۲۱ تیر ۱۳۹۲، 11:15 AM
مــن
بــی تــــو
در غریبترین شهر عالمـــم . . .
بــی مــن
تـــو در کجــای جهـانـــی
کــه نـیـسـتـی ؟ ! . . .

بارونی(فاطمه)
جمعه ۲۱ تیر ۱۳۹۲، 10:56 AM
کـاش مـی فـهـمیـدی ....
قـهـر میـکنم تـا دسـتـم را مـحـکمتر بگیـری و بـلـنـدتـر بـگـویی:
بـمان...
نـه ایـنـکـه شـانـه بـالا بـیـنـدازی ؛
و آرام بـگویـى:
هـر طور راحـتـى ... !
بارونی(فاطمه)
جمعه ۲۱ تیر ۱۳۹۲، 10:53 AM
آدمی که منتظر است هیچ نشانه ای ندارد
هیچ نشانه خاصی!
فقط با هر صدایی برمیگردد . .
بارونی(فاطمه)
جمعه ۲۱ تیر ۱۳۹۲، 10:49 AM
می روم...به کجا؟
نمی دانم ....حس بدی ست... بی مقصدی!
کاش نه باران بند می آمد... نه خیابان به انتها می رسید....
بارونی(فاطمه)
جمعه ۲۱ تیر ۱۳۹۲، 10:48 AM
وقتی دو عاشق از هم جدا میشن ...
دیگه نمیتونن مثل قبل دوست باشن ...
چون به قلب همدیگه زخم زدن ...
نمیتونن دشمن همدیگه باشن ...
چون زمانی عاشق بودن ...
تنها میتونن آشناترین غریبه برای همدیگه باشن ...

بارونی(فاطمه)
جمعه ۲۱ تیر ۱۳۹۲، 10:47 AM
تو آنجـــا . . . من اینجــــا . . . همه راستـــــ می گفتند تو کـــجا من کـــجا !
بارونی(فاطمه)
جمعه ۲۱ تیر ۱۳۹۲، 10:46 AM
ﺩﺭ ﻧــﺎﻧــﻮﺍﯾـــﯽ ﻫــﻢ ﺻـــﻒ"ﯾــﮏ ﺩﺍﻧـــﻪ ﺍی"هـــا ﺟــﺪﺍﺳـــــﺖ . . . ﺍﺯ ﺟــﺬﺍﻡ ﻫــﻢ ﺑــﺪﺗــﺮ ﺍﺳــﺖ "ﺗﻨﻬﺎﯾـــــــــﯽ"
بارونی(فاطمه)
جمعه ۲۱ تیر ۱۳۹۲، 10:42 AM
حواســــم را هرکـــجا که پــرت می کـــنم باز کـــنار تـــو می افتد ...

بارونی(فاطمه)
جمعه ۲۱ تیر ۱۳۹۲، 10:39 AM
خدا را دوست بدار ...
حداقلش این است که یکی را دوست داری که روزی به او می رسی . . .

بارونی(فاطمه)
جمعه ۲۱ تیر ۱۳۹۲، 10:23 AM
چیزی در کلامم نیست
جز دوستت دارم هایی
که واژه نیستند
مثل دم در پی بازدم
حیاتم را رقم می زنند
